۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

روسیه8

روز هشتم:
88/7/2

روز آخر سفر دوست نداشتم که بر گردم من عاشق پترزبورگ شدم فوق العاده بود شاید اگر یه چند روزی از فصل زمستون رو اونجا سپری می کردم نظرم عوض می شد.ولی دوستش دارم و یکی از بی نظیرترین شهرهایی بود که تابحال دیده بودم. یه حس خاصی به آدم میده حس عاشقی آدم اونجا دوست داره که عاشق باشه. 
ساعت 6 صبح در لابی جمع شدیم و پک های صبحانه مون رو از هتل تحویل گرفتیم و راهی فرودگاه شدیم.  در راه با پترزبورگ خداحافظی کردم نمی دونم دوباره فرصتی باشه که به اینجا بیام یا نه ولی دوست دارم که شب های سفید پترزبورگ رو هم بینم.

ساعت 8 پرواز داشتیم به سمت مسکو .همون تدابیر شدید امنیتی که در پرواز رفت داشتیم اینجا هم برقرار بود البته از داخل اتاقک هایی که شبیه به اتاقک های اسکن بود هم رد شدیم. همه چیز در این پرواز هم مرتب و عالی بود. ساعت 10 رسیدیم مسکو. 
در فرودگاه مسکو اعلام کردند که پرواز برگشت تاخیر داره. قرار شد که به یک مرکز خرید بریم و شاید این عطش خرید این بانوان ایرانی فروکش کند. مرکز خرید در سمت دیگر شهر قرار داشت حدودن 2 ساعت در ترافیک بودیم تا از این سر شهر به اون سر شهر برسیم.همه غر می زدند و بعد هم که دیدن فایده ایی نداره خوابیدن و من هم طبق معمول مشغول عکاسی و استفاده از این لحظات آخر سفر و لذت بردن از سفر تا لحظه آخر.وقت برای خواب زیاده.






حدود ساعت 12 به مرکز خرید رسیدیم 3 ساعت وقت داشتیم تا ناهار بخوریم و گشتی بزنیم. دنبال کاپشن خوب می گشتم هیچی پیدا نکردم گشتی زدیم و مغازه ها رو نگاه کردیم چیز چشمگیری ندیدیم. رفتیم ناهار خوردیم پیتزا و سالاد های مختلف سالاد بار و نوشیدنی. 
ساعت 3 جلوی اتوبوس قرار داشتیم. هوطنان با کوهی از خرید می آمدند و این آمدن و جمع شدن تا حدود ساعت 3.45 ادامه داشت حالا تاکید اکید شده بود بر ساعت 3 !!! 
شاهکار دیگه هموطنان در لحظه آخر این بود که صبح که پک های صبحانه رو توی هتل بهمون داده بودند داخلش پرتغال و سیب هم بود در راه فرودگاه به مرکز خرید بعضی از هموطنان متمدن!! پوستهای میوه رو زیر صندلی اتوبوس ریخته بودند حالا که می خواستیم بریم سوار شیم راننده نمی ذاشت و می گفت کار هرکس بوده بیاد بره جمع کنه حالا کسی هم که زیر بار نمی ره استغفرالله همه متمدن و بافرهنگ و خارج رفته آشغال بریزن!!! تورلیدر بینوا دستکش بر دست کرد و کف اتوبوس رو جارو زد و بالاخره سوار شدیم و راهی فرودگاه. 


ساعت پروازمون 5.30 بود ولی چون تاخیر داشت ما 5 رسیدیم فرودگاه.علت پرواز هم کمبود هواپیما در ناوگان هواپیمایی کشور عزیزمان بود.و از طرفی هم چون ما آخرین سری مسافرین تورهای ایرانی به روسیه در سال 88 بودیم هواپیما باید تا مسکو خالی میومد. بازار شایعه داغ داغ بود یکی می گفت 14-15 ساعت قراره تاخیر داشته باشه، یکی می گفت گفتن الان می شینه و ... . ما هم که هرچی روبل داشتیم در مرکز خرید تبدیل کرده بودیم به دلار بدبختی توی فرودگاه بین المللی هم فروشگاه ها فقط روبل می گرفتن هرچی می گفتیم بابا اینجا فرودگاه ما داریم میریم دیگه گوششون بدهکار نبود که نبود گفتیم داشتیم از گرسنگی له له غش می کردیم پول خردهایی که مونده بود رو هم گذاشتیم بالاخره تونستیم 2 تا بستنی بخوریم و شکممون یکمی آرووم بشه.
حدود ساعت 8 بالاخره گیت باز شد و کارت پروازها رو گرفتیم و من یک شاهکاری کردم که باید در تاریخ ثبت بشه. از وقتی که رسیدیم توی فرودگاه مادر دوستی که در سفر پیدا کرده بودیم هی به ما گفت مانتو روسری هاتون رو از توی چمدون دربیارید که یادتون نره دوست مومن بنده که از پترزبورگ مانتو روسری به تن کرد منم هی می گفتم باشه در میارم یادم هست. گیت که باز شد ما جز اولین نفراتی بودیم که بارهامون روتحویل دادیم . کارت پرواز گرفتیم. منتظر چک پاسپورت نشسته بودیم که یک دفعه دیدم ای دل غافل هر کی میاد مانتو روسری سرش وااااااااااااااای من همه رو گذاشتم توی چمدون ، چمدون رو هم تحویل بار دادم حالا چه کار کنم هرکسی یه چیزی می گفت یکی می گفت تو ایران می گیرنت(حالا انگار من می خواستم اونجوری بیام ایران منم اسکول) ، یکی می گفت از دیوتی فیری روسری بخر من پالتو دارم خلاصه از طبقه بالا با سرعت برق دویدم پایین و دست به دامن تورلیدر شدم اونهم سریع آبروی منو برد و بلند اعلام کرد خانم ها اول حجاب هاشون رو از توی چمدونها دربیارن بعد چمدونها رو تحویل بدن مثل این خانم نباشن سالن منفجر شد از خنده!! جریان رو با مسئول ایرات ایر در میون گذاشت و اونهم اول منو یکمی اذیت کرد و بعد شماره بار و ازم گرفت و رفتن چمدون رو اووردن خانم روس که چمدونم اوورده بود و معلوم بود داره تو دلش کلی فحش و بد و بیراه بهم میده که کارشو زیاد کردم مثل جلادها بالا سرم ایستاد تا لباس ها مو در اووردم و چمدون رو دوباره تحویل دادم. حالا اومدم بالا هرکسی می بینه می پرسه چه کردی و چه خوب شد که شد و اگر نمی شد فلان می شد و بهمان می شد و .....
از اونجایی که ما هیچی سوغاتی نخریده بودیم در دیوتی فیری چرخی زدیم خیلی بزرگ نبود و از چندتا مغازه ایی که داشت فقط یکی دلار قبول می کرد (معنی واقعی ناسیونالیستی رو من در روسیه فهمیدم توی دیوتی فیری روبل می گرفتند و یک کلمه انگلیسی بلد نبودند)، چند بسته شکلات برای دوستان و خانواده خریدیم و یک سری از عروسک ماتروشکا برای خودمم به عنوان یادگاری سفر.
تا 10 توی سالن انتظار بودیم و نشستن هواپیمای ایران ایر رو با چشم خودمون دیدیم و بالاخره بعد از کلی انتظار سوار هواپیما شدیم.

که چه بد سفر هوایی بود و 1000 بار بدتر از سفر رفت بعد از حدود 5-6 ساعت تاخیر عذرخواهی که از مسافران نکردند هیچ، ساندویج سردی  دادن که به زور نوشیدنی فقط می شد بفرستی پایین که اونهم متاسفانه اول ساندویج ها رو دادن و بعد نوشابه!!!! شاید هم علتش این بوده که خواستن بد از چند ساعت که همه گشنه بودن یک دفعه نوشابه نخورن که دل درد بگیرن.!!!
3.30 ساعت در آسمان همراه با پرواز پریدیم گاهی به جپ ، گاهی به راست دل و جیگرمون اومد تو حلقمون انگار خلبان رو به زور از خونه اش اوورده بودن بیرون و اونهم تلافی اش و سر مسافرهای بینوا خالی کرد. و با یه فرود هیچان انگیز خاطره سفر رو هیجان انگیزتر کرد.
بالاخره رسیدیم به میهن بعد از 8 روز سفر عالی .قبل از سفر تصور نمی کردم که اینقدر روسیه زیبا و بی نظیر باشه به خصوص سن پترزبورگ. بسیار خوش گذشت و لذت بردم . 
این سفر هم تموم شد و من موندم و خاطرات و زیبایی هایی که توی ذهنم نقش بسته.
تا سفر بعدی!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر